آریوآریو، تا این لحظه: 14 سال و 2 ماه و 16 روز سن داره

آریو

دل تنگم کوچولوی نازم

1390/7/22 3:59
نویسنده : مادر جون
625 بازدید
اشتراک گذاری

 

سلام آریو

 

عزیزم از این به بعد با خودت حرف می زنم چون این خاطره ها از دوران

کودکی ت هستش .از این به بعد مخاطب من٬ تو هستی گلم.

عزیزم خیلی دوست دارم بیشتر از اون چه که فکر کنی وقتی چند روز بابا

و مامان ت ترو نمیارن خونه ی ما خیلی دلتنگ میشم .

خودت میدونی که من نمی توونم به راحتی از پله های خونه اتون بالا بیام

و گر نه هر موقع دلم تنگ میشد خودم میومدم پیش ت مامانی .

 دیشب ۱۴/۱۲/۱۳۸۹ هر طوری بود اومدم دیدنت ٬ وقتی از پله ها میومدیم

بالا منو و پدر جون به قدری خوشحال بودی که از تو بغل بابا می خواستی

 بپری تو بغل من آخه عزیز من فکر کنم تو هم دلت برای ما تنگ شده بود

 آره عزیزم ؟

از بس خوشحال بودی همش راه می رفتی و چشاتو گرد می کردی و می خندیدی

قربون اون چشای درشت و خوشگل ت برم .

وقتی خواستیم بیام خونه از بغل پدر جون نمی رفتی بغل بابات آخه می خواستی

 بیای با ماولی عزیزم نمی شد آخه تو شیر مامانت و می خوری و گرنه با خودم

 میومدی خونه ما.

عزیزم از دیدنت خوشحال و خندون برگشتیم خونه ولی باور کن توی راه بازم

دلم برات تنگ شده بود.

 




 



پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (3)

مامان یکتا
17 اسفند 89 8:06
از قول من روی دختر گلت را ببوسسسسسسسس
آوا
24 اسفند 89 0:19
سلام ! چه مامان بزرگ با حالی! خوش بحال آریو با این مامان بزرگش! چه کار جالبی کردین!
مامان زهرا نازنازی
6 آبان 90 11:23
دلم برای مادرم تنگ شد کاش مادر من هم بود کاش دختر من هم حس شیرین مادربزرگ داشتن رو تجربه میکرد الهی سال های سال سلامت و پایدار باشید
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به آریو می باشد